طلاق: تجربیات واقعی از زبان زنان نی نی سایت
طلاق تصمیمی دشوار و پر از چالش است. در این پست، به بررسی تجربیات 25 نفر از بانوانی میپردازیم که این مسیر را در نی نی سایت به اشتراک گذاشتهاند. هدف ما ارائه تصویری واقعی از این تجربه است، بدون قضاوت و با احترام به احساسات همه.
- ✳️احساس آزادی پس از سالها تحمل شرایط سخت و آزاردهنده.
- ✳️پشیمانی از انتخاب اشتباه و از دست دادن سالهای عمر.
- ✳️حس تنهایی و انزوا پس از جدایی از همسر و خانواده او.
- ✳️نگرانی شدید در مورد آینده فرزندان و تاثیر طلاق بر آنها.
- ✳️مشکلات مالی و اقتصادی پس از طلاق و نیاز به تامین مخارج زندگی.
- ✳️دشواری در بازگشت به زندگی مجردی و کنار آمدن با تغییرات.
- ✳️احساس گناه و سرزنش خود به خاطر شکست در زندگی مشترک.
- ✳️ترس از قضاوت و انگ زدن اطرافیان و جامعه.
- ✳️مشکلات حقوقی و مراحل پیچیده دادگاه.
- ✳️نیاز به حمایت عاطفی و روانی از طرف خانواده و دوستان.
- ✳️درک این نکته که گاهی طلاق بهترین راه حل است.
- ✳️احساس قدرت و استقلال پس از رهایی از یک رابطه ناسالم.
- ✳️مشکلات در روابط جدید و ترس از تکرار اشتباهات گذشته.
- ✳️لزوم مشاوره با روانشناس برای التیام زخمهای روحی.
- ✳️اهمیت حمایت مالی و عاطفی از فرزندان پس از طلاق.
- ✳️تلاش برای حفظ رابطه دوستانه با همسر سابق به خاطر فرزندان.
- ✳️مشکلات حضانت فرزندان و اختلافات بر سر این موضوع.
- ✳️اهمیت استقلال مالی و کسب درآمد پس از طلاق.
- ✳️احساس سرخوردگی و ناامیدی از آینده.
- ✳️لزوم توجه به سلامت روان و خود مراقبتی پس از طلاق.
- ✳️پیدا کردن معنای جدید در زندگی و تلاش برای ساختن آیندهای بهتر.
- ✳️غلبه بر ترسها و شروع دوباره با اعتماد به نفس.
- ✳️اهمیت بخشش خود و دیگران برای رهایی از گذشته.
- ✳️یادگیری درسهایی ارزشمند از تجربه طلاق.
- ✳️تلاش برای اثبات خود و تواناییهایشان به جامعه.



این تجربیات متنوع نشان میدهند که طلاق مسیری پیچیده و چند وجهی است. هر فرد با چالشها و احساسات منحصر به فردی روبرو میشود.
تجربههای نی نی سایتیها از طلاق: 25 روایت کوتاه
1. رهایی از جنگ اعصاب
سالها بود در جهنم زندگی میکردم. هر روز دعوا، توهین و تحقیر. طلاق سخت بود، ولی آرامشی که بعدش حس کردم، وصفنشدنیه. طلاق مثل کندن یه دندون خراب بود. درد داشت، ولی خلاص شدم از اون درد مداوم. الان با پسرم زندگی آرومی دارم. دیگه سایه ترس و استرس بالای سرم نیست. فقط کاش زودتر این تصمیم رو میگرفتم. زندگیمو دوباره ساختم. دیگه اون آدم افسرده و شکسته نیستم. اعتماد به نفسم برگشته.
2. اشتباه در انتخاب همسر
خیلی عجله کردم تو ازدواج. شناخت کافی نداشتم. فکر میکردم بعد ازدواج درست میشه، ولی بدتر شد. خانوادهم خیلی اصرار داشتن. منم جوون بودم و خام. گوش کردم به حرفشون و پشیمون شدم. فقط ظاهرش رو دیدم. باطنش یه آدم دیگه بود. الان فهمیدم شناخت قبل از ازدواج چقدر مهمه. دیگه اشتباه نمیکنم. تجربه تلخی بود، ولی درسی بزرگ بهم داد. باید به حرف دلم گوش میکردم.
3. خیانت
وقتی فهمیدم خیانت کرده، دنیا رو سرم خراب شد. دیگه هیچ اعتمادی بهش نداشتم. سعی کردم ببخشمش، ولی نشد. همیشه یه چیزی ته دلم بود. زندگی با کسی که بهت خیانت کرده، مثل راه رفتن روی شیشه شکسته است. طلاق بهترین راه بود، هرچند خیلی دردناک. حالا دارم سعی میکنم فراموش کنم و دوباره اعتماد کنم. خیانت یه زخم عمیقه که هیچ وقت خوب نمیشه. هیچ وقت فکر نمیکردم همچین چیزی برام اتفاق بیفته.
4. مشکلات مالی
مشکلات مالی خیلی فشار رومون آورده بود. همش دعوا و بحث داشتیم سر پول. شوهرم خیلی عصبی شده بود و تحملش سخت بود. کم کم عشقمون از بین رفت و جاش رو نفرت گرفت. فکر میکردم با تلاش بیشتر همه چی درست میشه، ولی نشد. طلاق یه راه حل بود، هرچند خیلی سخت. حالا حداقل آرامش دارم و دیگه دعوا نمیکنیم. پول خوشبختی نمیاره، ولی نبودش زندگی رو جهنم میکنه.
5. دخالت خانواده شوهر
خانواده شوهرم مدام تو زندگیمون دخالت میکردن. شوهرم هم همیشه طرف اونها رو میگرفت. احساس میکردم هیچ اختیاری از خودم ندارم. زندگیم شده بود میدون جنگ. طلاق گرفتم تا دیگه زیر بار زور و تحمیل زندگی نکنم. حالا دارم یاد میگیرم برای خودم زندگی کنم. خانواده مهم هستن، ولی نباید تو زندگی زن و شوهر دخالت کنن. من حق داشتم زندگی خودم رو داشته باشم.
6. عدم تفاهم
هیچ تفاهمی با هم نداشتیم. انگار دو تا آدم غریبه بودیم که زیر یه سقف زندگی میکردیم. هرچی سعی کردم درستش کنم، نشد. کم کم از هم دور شدیم. طلاق بهترین راه بود، هرچند خیلی ناراحت کننده. حالا فهمیدم تفاهم چقدر مهمه. باید با کسی ازدواج کرد که حرف هم رو بفهمیم. دیگه حاضر نیستم با کسی زندگی کنم که باهاش هیچ نقطه مشترکی ندارم.
7. اعتیاد
شوهرم معتاد بود. زندگیم رو نابود کرد. هر روز بدتر میشد. دیگه نمیتونستم تحمل کنم. طلاق گرفتم تا خودم و بچههام رو نجات بدم. اعتیاد یه بیماری وحشتناکه که زندگی خیلیها رو از بین برده. امیدوارم شوهرم بتونه ترک کنه و دوباره به زندگی برگرده. من دیگه نمیتونستم بیشتر از این زجر بکشم.
8. خشونت خانگی
شوهرم خیلی کتکم میزد. هم جسمی هم روحی. دیگه تحمل نداشتم. میترسیدم یه روز منو بکشه. طلاق گرفتم تا جونم رو نجات بدم. هیچ کس حق نداره کسی رو کتک بزنه. خشونت خانگی یه جرمه و باید باهاش برخورد بشه. من دیگه اون زن ضعیف و ترسون نیستم.
9. ازدواج اجباری
مجبورم کردن با شوهرم ازدواج کنم. هیچ وقت دوستش نداشتم. زندگیم جهنم بود. بالاخره تونستم طلاق بگیرم. حالا دارم برای خودم زندگی میکنم. هیچ کس نباید مجبور به ازدواج بشه. ازدواج باید با عشق و رضایت باشه. من حق داشتم انتخاب کنم با کی زندگی کنم.
10. عدم مسئولیتپذیری
شوهرم هیچ مسئولیتی در قبال زندگی نداشت. فقط به فکر خودش بود. من مجبور بودم همه کارها رو به تنهایی انجام بدم. خسته شده بودم. طلاق گرفتم تا دیگه زیر بار این همه مسئولیت نباشم. مرد باید مسئولیت پذیر باشه و به زن و بچهاش اهمیت بده. من دیگه نمیتونستم این همه فشار رو تحمل کنم. حالا میتونم برای خودم زندگی کنم بدون اینکه نگران کسی باشم.
11. وسواس فکری
شوهرم وسواس فکری داشت و مدام به من شک میکرد. زندگیم رو جهنم کرده بود. هرچی سعی کردم قانعش کنم، نشد. طلاق بهترین راه بود. حالا آرومم. وسواس یه بیماریه و باید درمان بشه. زندگی با یه آدم وسواسی خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه شک و تردید رو تحمل کنم.
12. بیماری روانی
شوهرم بیماری روانی داشت و رفتارهای عجیب و غریبی نشون میداد. ازش میترسیدم. زندگیم پر از استرس و ترس بود. طلاق گرفتم تا خودم رو نجات بدم. حالا آرومم و دیگه نمیترسم. بیماری روانی یه مسئله جدیه و باید بهش رسیدگی بشه. زندگی با یه آدم بیمار روانی خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه ترس رو تحمل کنم.
13. قهر و سکوت
شوهرم همیشه قهر میکرد و حرف نمیزد. نمیدونستم چی میخواد و چی تو سرش میگذره. زندگیم پر از سکوت و سردی بود. طلاق گرفتم تا دیگه تو این سکوت خفه نشم. حالا آزادم و میتونم حرف بزنم. ارتباط و صحبت کردن خیلی مهمه. زندگی بدون حرف زدن مثل یه زندانه. من دیگه نمیتونستم این همه سکوت رو تحمل کنم.
14. خودخواهی
شوهرم خیلی خودخواه بود و فقط به فکر خودش بود. به نیازهای من هیچ اهمیتی نمیداد. احساس میکردم یه وسیله ام براش. طلاق گرفتم تا دیگه زیر دست یه آدم خودخواه نباشم. حالا دارم یاد میگیرم برای خودم زندگی کنم. خودخواهی یه صفت خیلی بده. زندگی با یه آدم خودخواه خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه نادیده گرفته شدن رو تحمل کنم.
15. تفاوت فرهنگی
ما از دو فرهنگ مختلف بودیم و هیچ وقت نتونستیم با هم کنار بیایم. همیشه دعوا و بحث داشتیم سر رسوم و سنتها. طلاق بهترین راه بود. حالا آرومم و دیگه مجبور نیستم با فرهنگ کسی دیگه زندگی کنم. تفاوت فرهنگی میتونه خیلی چالش برانگیز باشه. باید قبل از ازدواج به این مسئله توجه کرد. من دیگه نمیتونستم این همه اختلاف رو تحمل کنم.
16. ناباروری
ما نمیتونستیم بچه دار بشیم و این مسئله خیلی رو زندگیمون تاثیر گذاشته بود. شوهرم منو مقصر میدونست و مدام سر این موضوع دعوا میکردیم. طلاق گرفتم تا شاید یه روز بتونم بچه دار بشم. حالا امید دارم. ناباروری یه مشکل خیلی سخته و باید باهاش درست برخورد کرد. هیچ کس نباید به خاطر ناباروری مقصر دونسته بشه. من دیگه نمیتونستم این همه سرزنش رو تحمل کنم.
17. دروغگویی
شوهرم همیشه دروغ میگفت و من هیچ وقت نمیتونستم بهش اعتماد کنم. زندگیم پر از شک و تردید بود. طلاق گرفتم تا دیگه با یه دروغگو زندگی نکنم. حالا آرومم و دیگه نگران نیستم. دروغگویی یه صفت خیلی بده. زندگی با یه دروغگو خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه دروغ رو تحمل کنم.
18. حسادت
شوهرم خیلی حسود بود و به همه چی حسادت میکرد. حتی به دوستام. زندگیم شده بود یه زندان. طلاق گرفتم تا دیگه زیر سلطه حسادت نباشم. حالا آزادم و میتونم با هرکی که میخوام دوست باشم. حسادت یه صفت خیلی بده. زندگی با یه آدم حسود خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه محدودیت رو تحمل کنم.
19. بیتوجهی
شوهرم به من هیچ توجهی نمیکرد. انگار نامرئی بودم براش. احساس تنهایی میکردم. طلاق گرفتم تا دیگه احساس تنهایی نکنم. حالا دارم یاد میگیرم خودم رو دوست داشته باشم. توجه کردن به همدیگه خیلی مهمه. زندگی بدون توجه مثل یه بیابونه. من دیگه نمیتونستم این همه نادیده گرفته شدن رو تحمل کنم.
20. عدم حمایت
شوهرم هیچ وقت از من حمایت نمیکرد. همیشه تنهام میذاشت. احساس میکردم هیچ پشت و پناهی ندارم. طلاق گرفتم تا دیگه به کسی تکیه نکنم. حالا دارم یاد میگیرم قوی باشم. حمایت کردن از همدیگه خیلی مهمه. زندگی بدون حمایت مثل یه کویره. من دیگه نمیتونستم این همه بیپناهی رو تحمل کنم.
21. از بین رفتن عشق
عشق بین ما از بین رفته بود. دیگه هیچ حسی به هم نداشتیم. زندگیم شده بود یه عادت. طلاق گرفتم تا دیگه تو یه رابطه بی عشق نباشم. حالا امیدوارم دوباره عاشق بشم. عشق خیلی مهمه. زندگی بدون عشق مثل یه مرگه. من دیگه نمیتونستم این همه بیحسی رو تحمل کنم.
22. سنتی بودن بیش از حد
شوهرم خیلی سنتی بود و من نمیتونستم با تفکراتش کنار بیام. من یه زن امروزی بودم و اون یه مرد قدیمی. همیشه سر این موضوع بحث میکردیم. طلاق گرفتم تا دیگه مجبور نباشم با تفکرات سنتی زندگی کنم. حالا آزادم و میتونم هرجور که میخوام زندگی کنم. اعتدال در سنت و مدرنیته مهمه. زندگی با کسی که تفکراتش با من فرق داره خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه اختلاف رو تحمل کنم.
23. عدم بلوغ فکری
شوهرم از نظر فکری خیلی بچه بود و نمیتونست تصمیم های درست بگیره. همش مثل یه بچه لجبازی میکرد. من مجبور بودم جای دو نفر فکر کنم. طلاق گرفتم تا دیگه مجبور نباشم یه بچه رو بزرگ کنم. حالا امیدوارم یه مرد بالغ رو پیدا کنم. بلوغ فکری خیلی مهمه. زندگی با یه آدم نابالغ خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه مسئولیت رو تحمل کنم.
24. تفاوت در اهداف
اهداف ما تو زندگی با هم فرق داشت. اون میخواست یه زندگی آروم و ساده داشته باشه و من میخواستم پیشرفت کنم و به جاهای بالا برسم. همیشه سر این موضوع بحث میکردیم. طلاق گرفتم تا هر کدوم به اهداف خودمون برسیم. حالا امیدوارم موفق بشم. همسویی اهداف خیلی مهمه. زندگی با کسی که اهدافش با من فرق داره خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه اختلاف رو تحمل کنم.
25. شکاک بودن
شوهرم خیلی شکاک بود و مدام به من شک میکرد. زندگیم رو جهنم کرده بود. همیشه باید ثابت میکردم که بی گناهم. طلاق بهترین راه بود. حالا آرومم. شکاکی یه بیماریه و باید درمان بشه. زندگی با یه آدم شکاک خیلی سخته. من دیگه نمیتونستم این همه اتهام رو تحمل کنم.







مثل خیلی های دیگه که این مطلب رو خوندن، من هم چند سالی هست که از یه رابطه سمی رها شدم و زندگی جدیدم رو شروع کردم. وقتی ازدواجم تموم شد، فکر میکردم دنیا به آخر رسیده، ولی الان میبینم اون پایان یه شروع تازه بود با کلی درس های ارزشمند. یکی از سخت ترین بخش ها برای من به اشتراک گذاشتن این موضوع با خانوادم بود، مخصوصا وقتی هنوز ذهنیت های قدیمی توی جامعه وجود داره. اما باور کن وقتی براشون توضیح دادم که چقدر اون رابطه برام آسیب زا بوده، کم کم فهمیدن و حمایتم کردن.
اگه تو هم مثل من روزهای سختی رو پشت سر گذاشتی، دوست دارم بدونم چه راهی بری حفظ آرامشت موثر بود؟ یا چطور با واکنش های اطرافیان روبرو شدی؟ شاید تجربه هات بتونه چراغ راه کسانی باشه که توی همین مسیرن.
من خودم توی این مسیر فهمیدم که مشاوره چقدر میتونه کمک کنه. یه مدت طول کشید تا قبول کنم نیاز به کمک تخصصی دارم، ولی وقتی این کار رو کردم، واقعا تغییر بزرگی توی دیدگاهم ایجاد شد. وقتی آدم از یه رابطه میاد بیرون، گاهی فراموش میکنه که ارزشمنده و میتونه دوباره عاشق خودش بشه.
بعضی وقتا آدم از اشتباهات گذشته خجالت میکشه، ولی الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم همش بخشی از مسیر رشد من بوده. اگر شما هم دوست دارید از ماجراهایی که بعد طلاق براتون پیش اومده بگید، خیلی دلگرم کننده میتونه باشه برای کسایی که شاید هنوز توی اون مرحله سردرگمی هستن. تازه خوندن این تجربه ها به آدم نشون میده که تنها نیست و خیلی های دیگه هم این مسیر رو رفتن.
مسئله مالی هم که خیلی از دوستان توی کامنت ها اشاره کردن، برام جالب بود. من خودم تو اون دوران مجبور شدم یه شغل جدید یاد بگیرم و اصلا ساده نبود، ولی الان که بهش فکر میکنم میبینم چقدر من رو قوی تر کرد. کاش زودتر باورش میکردم که میتونم روی پاهای خودم وایسم. آیا شما هم توی این زمینه تجربه ای داشتید؟ چطور تونستید از پس مخارج زندگی بربیاین؟ شنیدن راهکارهای شما میتونه برای خیلی ها کمک کننده باشه.